آخرین مطالب
امکانات وب
قسمت اول: 27 خرداد پارسال بود، ک. آمد تهران و برای تولدم سه تا جعبه فلزی فانتزی خرید، گفت یکی از جعبه ها رو بکن ویش باکس، و آرزوهایت را بنویس و بریز توش. کوچکترینش را انتخاب کردم و آرزوهایم را در کاغذهای کوچکی نوشتم و تا کردم... جعبه ها را بعدا بنا به دلایلی که الان مهم نیست، مجبور شدم ببخشم و آرزوهایم را ریختم توی دل ِ مجسمه جغدی که روی دراورم بود. امشب نشستم همه کاغذهای تا شده را باز کردم و هم 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
ما را در سایت 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم… دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kamiahestetarziba بازدید : 223
اتاق جدیدم در خانه جدید، رو به ماه است، دقیقا همان چیزی که چند ماه پیش در دفتر آبی رنگم نوشته بودم... این روزها، مثل ِ آدمی که هیچ وقت قرار نیست برگردد، به آدم هایی فکر می کنم که قرار است دیگر نبینمشان... توی ذهنم یک لیست از آدم های هی بالا و پایین می شوند و باز هم رفتنم باعث نمی شود آدم هایی که ته ِ لیست بوده اند، برای "دیدار ِ آخر" بالا بیایند...
به خودم قبولانده ام که دوستی ها ممکن است با عوض ش 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
پرت شده ام به گذشته، به گذشته ای که انقدر گذشته که وقتی بهش نگاه می کنم، انگار به هر کسی تعلق دارد جز من...
در همه لحظه های زندگی ام معتقد بوده ام همه آدم هایی که وارد زندگی ام می شوند، در جای درست و با یک رسالت ِ مشخصی وارد ِ زندگی ام می شوند... و دیر یا زود، دلیل ِ ورودشان به زندگی ام را کشف خواهم کرد... حالا به عقب نگاه می کنم... نقش ِ بعضی ها را فهمیده ام، نقش ِ بعضی دیگر را شاید خواهم فهمید.. 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
ما را در سایت 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم… دنبال می کنید
برچسب : احساسات, نویسنده : kamiahestetarziba بازدید : 238
کتاب خواندن حالم را بهتر می کند، یعنی در واقع حالم را عوض می کند... مثل ِ آن روز که از دفتری که دو هفته درش کار کرده بودم، با داد و بیداد زدم بیرون و نشستم پشت ِ خانه هنرمندان و چند ساعته کل ِ کتاب "ملت عشق" را خواندم، حالم عوض شده... از صبح هی بغض های فروخورده مامان را دیده بودم و پودر شده بودم... شش ماه بعد ِ من، تازه مامان می فهمد خواهر ِ خامم هشت سال زن ِ آدم ِ زن بازی بوده و اتفاقا بچه دومشا 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
شب تا صبح نخوابیده بودم، ساعت هفت ِ صبح که شد، دلم میخواست برم بیرون... نمی دونستم کجا، هیچ کس هیچ جا منتظرم نبود، دوربینم رو برداشتم و لباس پوشیدم زدم از خونه بیرون... سوار مترو شدم، انقدر برام مهم نبود که کجا قراره برم و چیکار قراره بکنم، اصلا صدای ایستگاه ها رو نمی شنیدم... تصمیم گرفتم آخرین ایستگاه پیاده شم... تجریش که پیاده شدم، هر تاکسی ای رو که می دیدم، نمی دونستم باید سوارش شم یا نشم... ه 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
دوره آموزشی شروع شد، از 6 نفرمون، یک نفر تقریبا حذف شد و فقط یک نفر دیگه مونده تا واقعا بشه به هنگ کنگ فکر کرد... دوره عجیبیه، آدم دقیقا نمی دونه که باید چیکار کنه، چی بخونه، حس می کنم چندین واحد دریانوردی و کشتیرانی دارم می گذرونم و دقیقا نمی دونم قراره از چی امتحان گرفته بشه... دارم فکر می کنم به اینکه دقیقا چی قراره بشه، چلنج ِ سی روزه ام رو به زور دارم می گذرونم، و چون موضوعات مختلفی سرکار ا 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
ما را در سایت 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم… دنبال می کنید
برچسب : ترینینگ, نویسنده : kamiahestetarziba بازدید : 209
تعریف ِ روزمرگی: هر روز صبح در ایستگاه ِ مشخصی سوار ِ مترو می شوم، در ایستگاه ِ مشخصی پیاده می شوم، و یک خیابان آنطرف تر، در جای مشخصی سوار ِ تاکسی می شوم، و بعد دوباره مسافت ِمشخصی را پیاده روی می کنم، و به ساختمان ِ مشخصی می روم، سر ِ ساعت ِ مشخصی پشت ِ لپ تاپم می نشینم و یکسری اطلاعات ِ مشخصی یاد می گیرم و تمام ِ تنوع ِ زندگی ام شاید شوخی های بی مزه ای باشد که بین ِ من و آدم های اطرافم رد و 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
ما را در سایت 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم… دنبال می کنید
برچسب : روزمُردگی, نویسنده : kamiahestetarziba بازدید : 237
حالم مثل ِ آدمی است که دچار ِ سوختگی ِ شدید درجه دو شده و حالا باید ببرندش حمام و پوست ِ مُرده و سوخته اش را با شدت ِ تمام با سنگ ِ پا یا لیف های مخصوص بتراشند و بشورند، احساس می کنم یک لایه از پوستم را دارند غِلِفتی یا قِلفتی می کــَــنند و هر روز باید باند بپیچند، به امید ِ اینکه پوست ِ جدید بندازم و آدم ِ جدیدی شوم... مهاجرت شاید دقیقاً شبیه ِ همین پروسه ی کَــندن ِ به عمد ِ لایه ای از پوست، ه 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
چمه من؟ از دست ِ خودم حرصی ام، دلم می خواهد خودم را تیکه پاره کنم... باجگیری های عاطفی مثل ِ یک سرم ِ پر از ویروس، قطره قطره وارد بدنم می شوند و در بدنم پخش می شوند... پدرها جز باجگیزی عاطفی انگار کار ِ دیگری بلد نیستند، از هر راهی وارد می شود، گاهی با اشک ِ در چشم، گاهی با بدبینی های شاخ دار... دیشب می گفت اگر این شرکتی که داری میری فِیک باشه چی؟ قطعا مثل ِ همیشه یک جواب در آستین داشتم، ولی بعد 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب
یک جایی کنار قلبم تیر می کشد، شب های متمادی... نمی دانم دقیقا به خاطر استرس این چند روز و هفته است یا واقعا یک مرگیم هست... دیشب پ. یکی از اعضای گروهی که قرار است با هم برویم هنگ کنگ بهم گفت تو نگران ِ ارائه نباش، به نظرم تو از همه بهتری... پرسیدم چرا؟ گفت تو از همه باهوش تر و دقیق تری، تسلطت به انگلیسی هم از همه بهتره... همین چند جمله ساده، حالم را خوب کرد، نه به خاطر اینکه من واقعا از همه بهتر 8. در جستجوی یک اسپانسر یا چرا انقد من بی پولم…...ادامه مطلب